جدول جو
جدول جو

معنی می پیمای - جستجوی لغت در جدول جو

می پیمای(دُ شِ کَ)
می خوار. (آنندراج). می پیما. می پیماینده. باده پیما. که با کس یا کسان به باده گساری پردازد:
ز می خوردن ندارم انبساطی
در آن بزمی که می پیمای من نیست.
ابونصر نصیرای بدخشانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ دَ / دِ)
مساح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (دهار) (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات) (ربنجی) (ناظم الاطباء). کنایه از مساح باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) : عمران گفت: اصلحک اﷲ تو بدو مساح و زمین پیمای بر من حکم می کنی... ولیکن دو گواه بیارم که ایشان هر دو از زمین پیمای تو عالمتر و پرخبرتر باشند. (تاریخ قم ص 106). و رسم و عادت مساح و زمین پیمای و اوضاع و اعمال ایشان. (تاریخ قم ص 107). پس من در این موضع آن را ایراد کردم و بنوشتم تا اصلی و دستور بود مساح و زمین پیمای را. (تاریخ قم ص 107) ، سیاح و عالمگیر و جهان پیمای و مسافر را گویند. (برهان). سیاح. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از مسافر و سیاح. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
آتشین آب از جوی خونین برانم تا به کعب
کآسیاسنگی است بر پای زمین پیمای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ پَ رَ)
شب پیما. آنکه در شب راه رود. که شب پیمایی کند، کنایه از شب بیدار. (برهان). شب بیدار و بی خواب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) :
ما به فریاد آمدیم از نالۀ شبهای خویش
پرسشی میکن ز رنجوران شب پیمای خویش.
کمال خجندی.
، دردمند، یعنی صاحب درد و آزار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) ، عاشق مهجور و بیقرار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ سُ نُ / نَ)
که گرددایره برآید. که پیرامون دایره پیماید:
چون دایره گر محیطپیمای شوی
چون نقطه اگر ساکن یک جای شوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُرر / دُ)
که به پیرایش موی بپردازد، که موهای اضافی گیسو یا ریش بسترد و بپیراید، دلاک، سلمانی، موی استر، (از یادداشت مؤلف)، مزین، (دهار)، آرایشگر، پیرایشگر، و رجوع به موی استر شود
لغت نامه دهخدا